پلاک 14
پلاک 14
دستنوشته ها ی یک خبرنگار

یه بنده خدایی سر یه ماجرایی که بین من و اون بود خیلی آزارم داد طوری که چندماهی باهاش اصلا حرف نمیزدم اونم اینقدر مغرور بود که حتی بخاطر باارزش ترین چیزهایی که میدونستم براش خیلی عزیزن حتی حاضر نمیشدسراغی ازمن بگیره . این ماجرا گذشت تا اینکه حدیثی از امام جعفرصادق (ع) رو باهاش برخورد کردم که میفرمود: صله رحم رو قطع نکنید و به سراغ کسی برید که ازشما دور شده .

بااینکه در محق بودن من دراین ماجرا شکی وجود نداشت سراغش رفتم تا خدایی نکرده فردا پشیمونی سراغم نیاد .این کار رو چندین بار انجام دادم و به ترفند های مختلف اما سال به سال دریغ از پارسال چون هردفعه موضع این بنده خدا بدتر از قبل میشد طوری که حس کردم اون واقعا داره بهش تلقین میشه که حق بااونه و من بخاطراینکه اون محقه دارم اینکار هارو میکنم ...

یادماجرای حضرت موسی (ع) افتادم وقتی که درصحرا بهمراه همسرو فرزندانش وگله گوسفندی که داشت درحال حرکت بود خسته وتشنه به بیابونی رسید که هرچی میگشت تا سراغی از آب بگیره چیزی پیدا نمیکرد.شب شده بود موسی و خانواده و گوسفندهای بی زبون خسته و تشنه بودن ناگهان یکی ازگوسفندان به سمت کوهی فرار کرد و موسی دوان دوان به دنبال اون . هرچی موسی می دوید گوسفند تندتر ازقبل میپرید .سنگ های کوه پای موسی رو داشتن اذیت میکردن اما موسی دست از تلاشش برنمیداشت برای گرفتن و برگردوندن این زبون بسته بیشتر همت میکرد.

بلاخره ساعتی گذشت تااینکه دویدن های موسی به نتیجه رسید وتونست گوسفند رو بگیره . هرکی این صحنه رو میدید شاید پیش خودش همون تصوری رو میکرد که اون بنده خدا درباره من کرد.وپیش خودش میگفت : موسی چقدر به مال دنیا علاقه داره که ازخیر این یه گوسفند مردنی هم نمیگذره درحالیکه یه گوسفند لاغر (اگه بچه روستا باشید متوجه میشید که گوسفندی که بتونه این همه ساعت یه مرد رو دنبال خودش بکشونه یا باید بَره باشه یا یه گوسفند سبک وزن ) بین این یه گله عددی محسوب نمیشه ..

 

اما جالب زمانی بود که گوسفند به دستان موسی افتاد وموسی مثل پدری که فرزندناخلفش به دامن خانواده برگشته باشه شروع کرد باهاش درد دل کردن : چرا منو اینقدر اذیت کردی ؟ نگفتی خودت یه چیزیت میشه ؟ اینجا سنگ لاخه ممکن بود دست وپات بشکنه و عمری رو خودت اذیت بشی... فکرنکن اگه یه وقت من دنبالت کردم میخواستم ازچنگ خودم در نری . اگه اومدم سراغت نه بخاطر این بود که قیمت خودت برام ارزش داشته باشه نه نه !! من بخاطر خودت اومدم ازاین نگران بودم که اسیر گرگ های گرسنه این بیابون بشی....

موسی داشت این حرفا رو با لطافت بلاوصفی با یه گوسفندی میگفت که ساعتها اونو اسیر سنگ و کوه کرده بود .گوسفند حین حرفای موسی سرش رو این طرف او طرف میچرخوند درحالیکه حتی موسی یه بار با کف پای خودش وبلایی که احتمالا سرپاهاش اومده بود نگاه نمیکرد...

همینجا بود که موسی دردل کوه نوری رو میبینه وحس میکنه باید اونجا کسی باشه که آتشی روشن کرده.برای همین بلند میشه تا بره اونجا شاید مقداری آب برای خودش ،خانواده اش و این گوسفند زبون بسته گیربیاره ...

غافل ازاینکه این نورشجره طیبه بوده وهمین جا بود که موسی به پیامبری مبعوث شد...

 


نظرات شما عزیزان:

قاسمی
ساعت17:25---7 فروردين 1391
https://plus.google.com/u/0/106772780086995050658/posts/8HPa KXxrgth

اسلامی
ساعت9:31---29 اسفند 1390
ازقدیم گفتن:محبت که ازحدبگذرد *ابله خیال دیگر میکند

حیدری
ساعت21:11---28 اسفند 1390
مطلب شما مرا یاد کارهای همسرسابقم انداخت .او هم مثل اشنای شما مرا خیلی ازار داد اما پی او رفتن های من او را هوایی کرده بود.خدا از ادم بی وجدان نگذرد انشالله

جانان
ساعت10:06---26 اسفند 1390
قشنگ و آموزنده بود متشکرم .بی زحمت ااز به روز شدن وبلاگتون منم مطلع کنید

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









نوشته شده در تاریخ چهار شنبه 24 اسفند 1390 توسط علی جعفری

برچسب ها: موسی  بعثت  کوه طور  گوسفند  صله رحم  غرور  
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin